هرچند به دل گذاشتی حسرت را
با آنکه نگه نداشتی حرمت را
من باز در آرزوی بازآمدنت ...
صد بار عقب کشیده ام ساعت را
هرچند به دل گذاشتی حسرت را
با آنکه نگه نداشتی حرمت را
من باز در آرزوی بازآمدنت ...
صد بار عقب کشیده ام ساعت را
یک شاخه گل از بهار دستت باشد
یا هدیه ی بی شمار دستت باشد
این بار دگر نیاوری کم پیشش ...
ای مرد! حساب کار دستت باشد
عطر تن تو که در هوا پیچیده
چون پیچک عشق دور ما پیچیده
ابروی تو تیز و چشم هایت بیمار ...
یک اخم تو نسخه ی مرا پیچیده
زبان حال حضرت رقیه (س):
هر چند که در خرابه ماوای من است
فرش قدمت زلف چلیپای من است
می خواستم از زخم بگویم دیدم ...
لب های تو مجروح تر پای من است
یا اینکه بگیر از من این «هست» مرا
یا سر ندوان دو چشم سرمست مرا
دست از تو دمی نمی کشیدم ... آری!
اسلام نبسته بود اگر دست مرا ...
من ... تو ... تو ... من ... اتفاق ... یک ساعت پیش
هیزم ... دل من ... اجاق ... یک ساعت پیش
یک جفت نگاه خیس ... یک صندل جفت ...
می رفت از این اتاق ... یک ساعت پیش
من مهره ی دشمن شکنِ سوخته ام
در عرصه ی دل، مُمتَحَن سوخته ام
عاشق نشده هنوز، رسوا شده ام ...
من آش نخورده ... دهن سوخته ام
مشغول ترانه سازی ام بعد از تو
سرگرم به «واژه بازی» ام بعد از تو
رفتی تو، شبیه وزن از اشعارم
حتی به «سپید» راضی ام بعد از تو
چون شمع به گریه بر مزارم آمد
تا اینکه به آخر انتظارم آمد
آن روز که می خواستمش رفت ولی
امروز که دوستش ندارم آمد
پیشکش به خاک پای مولا علی (ع):
تا کیسه ی آفتاب بر دوش گرفت
ترس از شب کوچه های خاموش گرفت
این دست همان بازوی خیبرکَن بود ...
وقتی که یتیم را در آغوش گرفت