تشییع جنازه
برای غربت ام ابیها :
در پهنه ی شهر غم به راه افتاده
افلاک قدم قدم به راه افتاده
دنبال جنازه ی غریبی حتی ...
در کوچه سکوت هم به راه افتاده
برای غربت ام ابیها :
در پهنه ی شهر غم به راه افتاده
افلاک قدم قدم به راه افتاده
دنبال جنازه ی غریبی حتی ...
در کوچه سکوت هم به راه افتاده
ای معنی محزون رباعی هایم!
باز آ! که تویی خون رباعی هایم
ابروی تو چارپاره هایم را وزن
چشمان تو مضمون رباعی هایم
یا علی (ع):
بر سیل سیاه لشکری ها سد شد
آئینه ی بی واسطه ی ایزد شد
هر حرف که در نبود « محشر » گفتند
با ضربه ی ذوالفقار مولا، رد شد
رفته ای عمری، ولی این جا معطر مانده است
دل از اینجا رفته، اما دیده ی تر مانده است
درد من را نیست درمانی به جز روز وصال
عالم از درمان درد کوچکم درمانده است
چشم بستم تا فراموشت کنم اما چه سود ...
خیسی اشک دو چشمم روی بستر مانده است
قاب عکس عاشقی افتاده کنج طاقچه
چایی جوشیده بر روی سماور مانده است
دوست دارم کوله بارم را ببندم تا سفر
دوست دارم پر بگیرم ... بیت آخر مانده است:
دل به دریا می زنم هر چند خود دریا دلم ...
در دل دریا ببین جسمی شناور مانده است
تابستان 88
چشم از تو شبی، اگرچه برداشت دلم
تا صبح فقط دیده به در داشت دلم
بردند اگرچه دیگرانم از یاد ...
لیک از تو توقعی دگر داشت دلم ...
مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
چون سنگ میان ره، به ما پا زد و رفت
گفتم که به اشک راه او بند آرم ...
تردید نکرد و دل به دریا زد و رفت
وقتی به وجود، از عدم می آییم ...
سمت خودمان قدم ... قدم ... می آییم
حتی همه ی حسود ها معترفند ...
ما از همه بیشتر به هم می آییم
پیش کش به خاک آستان مقدس رضوی (ع):
تا شهر دل از حریمتان پل زده ام
وز داغ تمام راه را گل زده ام
حیف است بهشت بگذرد از نظرم ...
آن لحظه که بر ضریحتان زل زده ام
من بی هدفم ... اگرکه عاشق نشوم
خالی ست کفم ... اگرکه عاشق نشوم
کار پدران من به جز عشق نبود ...
من ناخلفم اگرکه عاشق نشوم
تنها نه تمام اعتبارم را برد
با برق خود آرام و قرارم را برد
چشمان تو عین راهزن های کویر ...
آمد همه ی دار و ندارم را برد