من بی هدفم ... اگرکه عاشق نشوم
خالی ست کفم ... اگرکه عاشق نشوم
کار پدران من به جز عشق نبود ...
من ناخلفم اگرکه عاشق نشوم
من بی هدفم ... اگرکه عاشق نشوم
خالی ست کفم ... اگرکه عاشق نشوم
کار پدران من به جز عشق نبود ...
من ناخلفم اگرکه عاشق نشوم
تنها نه تمام اعتبارم را برد
با برق خود آرام و قرارم را برد
چشمان تو عین راهزن های کویر ...
آمد همه ی دار و ندارم را برد
عشقت نکند نان من آجر ... کافی ست
بگذار نگویم ز دل پر ... کافی ست
سرتاسر دل گشته لبالب ز ترک
بیهوده مزن سنگ ... تلنگر کافی ست
در برزخ عشق ... راه من اینجا بود
سیب و تو و من ... گناه من اینجا بود
گفتم که « ز یاد می برم عشق تو را ... »
افسوس که اشتباه من اینجا بود
برای امام رضا (ع):
گفتی که : دم مرگ به دادت برسم ...
گفتم که : مگر، به این سعادت برسم ...
پس کاش که در مشهد چشمان شما
باتیر نگاهی به شهادت برسم
یا قاسم ابن الحسن (ع) :
دریا! نکند سراب چشمت بزند
با آنکه زدی نقاب، چشمت بزند
پوشانده ام ات رو که مبادا ز حسد
ای ماه من! آفتاب چشمت بزند
مبهوت امیرم، اشک شوقم جاری ست
من خمّ غدیرم اشک شوقم جاری ست
از بس که قدم های علی برکت داشت
با آنکه کویرم اشک شوق جاری ست
خورشیدِ فلک، سبقه ز مهتاب گرفت
چشمان کویر را ز شوق آب گرفت
دستان تو و نبی ... عجب تصویری !
آن لحظه که آسمان تو را قاب گرفت
احمد ز فروغ احدی پر شده بود
آیینه ز نور ایزدی پر شده بود
سرتاسر دشت با تولای علی ...
از عطر گل محمدی پر شده بود
وقتی که خروش «نور» و «فرقان» گل کرد
در پهنه ی دشت بوی ریحان گل کرد
می خواست که خار چشم دشمن بشود
بر دست نبی تمام قرآن گل کرد