عطر تن تو که در هوا پیچیده
چون پیچک عشق دور ما پیچیده
ابروی تو تیز و چشم هایت بیمار ...
یک اخم تو نسخه ی مرا پیچیده
عطر تن تو که در هوا پیچیده
چون پیچک عشق دور ما پیچیده
ابروی تو تیز و چشم هایت بیمار ...
یک اخم تو نسخه ی مرا پیچیده
یا اینکه بگیر از من این «هست» مرا
یا سر ندوان دو چشم سرمست مرا
دست از تو دمی نمی کشیدم ... آری!
اسلام نبسته بود اگر دست مرا ...
من ... تو ... تو ... من ... اتفاق ... یک ساعت پیش
هیزم ... دل من ... اجاق ... یک ساعت پیش
یک جفت نگاه خیس ... یک صندل جفت ...
می رفت از این اتاق ... یک ساعت پیش
من مهره ی دشمن شکنِ سوخته ام
در عرصه ی دل، مُمتَحَن سوخته ام
عاشق نشده هنوز، رسوا شده ام ...
من آش نخورده ... دهن سوخته ام
مشغول ترانه سازی ام بعد از تو
سرگرم به «واژه بازی» ام بعد از تو
رفتی تو، شبیه وزن از اشعارم
حتی به «سپید» راضی ام بعد از تو
چون شمع به گریه بر مزارم آمد
تا اینکه به آخر انتظارم آمد
آن روز که می خواستمش رفت ولی
امروز که دوستش ندارم آمد
دربند حیات خود اسیرم ای مرگ
از زندگی نکرده سیرم ای مرگ
بدجور گرفتار خودم کرده ام ات ...
بگذار بمیرم که بمیرم ای مرگ
از غصه ی بدرود مترسانیدم
دریا شدم ... از رود مترسانیدم
تا آخر خط عاشقی را رفتم
من آتشم از دود مترسانیدم ...
ای معنی محزون رباعی هایم!
باز آ! که تویی خون رباعی هایم
ابروی تو چارپاره هایم را وزن
چشمان تو مضمون رباعی هایم
رفته ای عمری، ولی این جا معطر مانده است
دل از اینجا رفته، اما دیده ی تر مانده است
درد من را نیست درمانی به جز روز وصال
عالم از درمان درد کوچکم درمانده است
چشم بستم تا فراموشت کنم اما چه سود ...
خیسی اشک دو چشمم روی بستر مانده است
قاب عکس عاشقی افتاده کنج طاقچه
چایی جوشیده بر روی سماور مانده است
دوست دارم کوله بارم را ببندم تا سفر
دوست دارم پر بگیرم ... بیت آخر مانده است:
دل به دریا می زنم هر چند خود دریا دلم ...
در دل دریا ببین جسمی شناور مانده است
تابستان 88