دیر آمدی و دل نگرانم کردی
دلواپس و بی تاب و توانم کردی
حالا که رسیده ای نفس تازه مکن ...
ای مرگ بیا که نیمه جانم کردی
دیر آمدی و دل نگرانم کردی
دلواپس و بی تاب و توانم کردی
حالا که رسیده ای نفس تازه مکن ...
ای مرگ بیا که نیمه جانم کردی
از خام ترین خامه ... تقدیم تو باد
این پر ز غلط چکامه ... تقدیم تو باد
بعد از تو بدان که زندگی ممکن نیست ...
این مهر و شناسنامه تقدیم تو باد
با خلق که مشکلی ندارد دل من
دریاست ... که ساحلی ندارد دل من
گفتی چه دل پاک و زلالی داری ...
تقدیم تو قابلی ندارد دل من
یادآور رنج و زجر و دردی ای عشق
با حال خراب ما چه کردی ای عشق؟
رفتی و به حال خود رهایم کردی ...
صدسال سیاه برنگردی ای عشق
از این دل خو گرفته با درد بگو!
از اشک غرور افکن یک مرد بگو!
ای مایه ی هرچه تیره بختی! ای عشق!
با قسمت من چه می شود کرد؟ بگو!
1- تردید نکن!
هرچند که معشوقه ی ما بی شرم است
با اینکه همیشه گُرده ی ما نرم است
ای خنجر زیر آستین! محکم باش!
تردید نکن! ... من به تو پشتم گرم است
***
2- نامه
از رفتن خود نشانه دادی دستم
یک نامه ی عاشقانه دادی دستم
بدجور دلم گریه و زاری می خواست
با رفتن خود بهانه دادی دستم
***
3- لطف اضافی
تردید نکن لطف اضافی کردی
آن عشق که با بدی تلافی کردی
جز مهر تو هیچ چیز در خویش نداشت
قلبی که تو کالبد شکافی کردی
چون موج دلم به ساحلت می آید
هرجا بروی مقابلت می آید
من زنده به لبخند تو ام ... اخم نکن
ای دلبر مهربان دلت می آید؟!
هرچند که خاطرت عزیز است هنوز ...
با اینکه دل از تو ناگریز است هنوز ...
در مسلخ عشق تو من اسماعیلم
افسوس که چاقوی تو تیز است هنوز
همان هستی که می بینم همین هستم که می بینی
دمی داغی دمی سردی دلم یک کاسه ی چینی ...
هزاران قصه می بافی برایم تا که برخیزی
هزاران حیله می چینم برایت تا که بنشینی
بیا امشب خوشی ها پر شود جای کدورت ها
برای آشتی آورده ام یک جعبه شیرینی
به دور میز با یک شمع ... اوضاع خوب ، جَو آرام ...
نمی دانم چرا اینقدر نا آرام و غمگینی
برایم رفته ای چایی بریزی تازه دم اما ؛
شبیه شوکران است این که آوردی تو در سینی
به چشمت می شوم خیره به چشمم چشم می دوزی
همان هستی که می بینم همین هستم که می بینی
خرداد 87
مرا دزدانه می پایی به من زل می زنی گاهی
بگو - دیوانه ام کردی ! - تو از جانم چه می خواهی
تو و من پیش هم هستیم اما دور دور از هم
تو عکس ماه در تالاب من مانند یک ماهی
شبیه بچه آهویی به سوی برکه می آیی
مواظب باش در آنجا کمین کرده ست تمساحی
(دلم دارد عجب پیمانه ی صبری خداوندا
دریغ از قطره ی اشکی دریغ از جرعه ی آهی)
برایم از درخت شب سبد پر کردی از کوکب
نمی دانستم ای خورشید صورت اینقدر ماهی
چرا روی لبت لبخند و بر ابروی تو اخم است
چرا می خوانی ام با چشم اگر من را نمی خواهی
اگر در جاده ی این عشق همراه دلم هستی
ببند که ای یار بارت را که امشب می شوم راهی
تابستان 87