مبهوت امیرم، اشک شوقم جاری ست
من خمّ غدیرم اشک شوقم جاری ست
از بس که قدم های علی برکت داشت
با آنکه کویرم اشک شوق جاری ست
مبهوت امیرم، اشک شوقم جاری ست
من خمّ غدیرم اشک شوقم جاری ست
از بس که قدم های علی برکت داشت
با آنکه کویرم اشک شوق جاری ست
خورشیدِ فلک، سبقه ز مهتاب گرفت
چشمان کویر را ز شوق آب گرفت
دستان تو و نبی ... عجب تصویری !
آن لحظه که آسمان تو را قاب گرفت
احمد ز فروغ احدی پر شده بود
آیینه ز نور ایزدی پر شده بود
سرتاسر دشت با تولای علی ...
از عطر گل محمدی پر شده بود
وقتی که خروش «نور» و «فرقان» گل کرد
در پهنه ی دشت بوی ریحان گل کرد
می خواست که خار چشم دشمن بشود
بر دست نبی تمام قرآن گل کرد
تا جوش و خروش در دل خم افتاد
صد همهمه بر زبان مردم افتاد
تنها گره دست علی بود و رسول
عکسی که در آسمان هفتم افتاد
آن روز غدیر را ترنم پر کرد
لب های کویر را ترنم پر کرد
از شوق نه، از خیال دوری رسول ...
چشمان امیر را ترنم پر کرد
سرداد نبی دوباره مضمونش را
یا : بضعه و جان و بدن و خونش را
عالم ید بیضای نبی را می دید
وقتی که گرفت دست هارونش را