دل، گرچه که در بساط، جز آه نداشت
اما ز دلم، او دل آگاه نداشت
من دلخورم از غصه و او دلشاد است ...
دیدی دل من! که دل به دل راه نداشت
دل، گرچه که در بساط، جز آه نداشت
اما ز دلم، او دل آگاه نداشت
من دلخورم از غصه و او دلشاد است ...
دیدی دل من! که دل به دل راه نداشت
با فاصله راه را نشان داد و نرفت
از دور به او دست تکان داد و نرفت
از حجم تصور جدایی دل من ...
آمد برود، نشد که ... جان داد و نرفت
زبان حال حضرت صدیقه کبری (س):
.
با آنکه تکیده ام توانم دادی
با آمدنت دوباره جانم دادی
از بین تمام مردم شهر فقط ...
ای مرگ، تو روی خوش نشانم دادی
صلی الله علیک یا بنت رسول الله:
در پهنه ی شهر غم به راه افتاده
افلاک قدم قدم به راه افتاده
دنبال جنازه ی غریبی حتی ...
در کوچه سکوت هم به راه افتاده