سلوک تاک

وبلاگ شعر و ادب

سلوک تاک

وبلاگ شعر و ادب

درود
« تاک را ببین که چون گردباد به خود می پیچد و مستانه اوج می گیرد ...
و من چون تاک، سلوکم تویی، هرچند بسیار پیچ و تاب دارم »

در این وبلاگ به نشر و اشتراک گذاری تجربیاتم
در زمینه ی شعر و ادبیات
و خصوصاً در زمینه ی رباعی خواهم پرداخت
امید که رضایت دوستان را برآورم

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۱/۲۹
    دل

۶ مطلب با موضوع «مذهبی :: امام حسین (ع)» ثبت شده است

جسم نیمه جان 2

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۴ ب.ظ | احمد جاودان | ۱ نظر


به مناسبت شهادت حضرت رقیه ی (س):

اگرچه دختر تو جسم نیمه جان دارد

هنوز پای پر از زخم او توان دارد

خوش آمدی قدمت روی چشم من اما ...

تن تو جای به بال فرشتگان دارد

شد آب در سفر شام تیره‌گون جگرم

ز بسکه ناقه ی بی محملم تکان دارد

پدر ... پدر ... چه ... چه ... بر ... سر ... سر تو آوردند

ببخش دختر، اگر لکنت زبان دارد ...

پدر چه زخم عمیقی ست روی پیشانیت

پدر چرا لب تو بوی خیزران دارد

آهای مردم شام! این هم او که می گفتم

پدر به اینهمه خوبی کجا جهان دارد؟

نیامده به کجا می روی مرو که هنوز ...

برای بوسه لب خشک من توان دارد                              

شب 12 محرم 1391


آفتاب

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۴۷ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر

دشت می بلعید کم کم پیکر خورشید را

بر فراز نیزه می دیدم سر خورشید را

(سعید بیابانکی)


صلی الله علیک یا اباعبدالله:

خورشید تا گَزید تن آفتاب را

شلّاق زد عطش، بدن آفتاب را

ماه ایستاده ... مویه کنان ... می کند نگاه ...

با تیغ، جنگ تن به تن آفتاب را

ابلیس می بُرید نگینِ عزیزِ دهر

می بُرد گرگ، پیرهن آفتاب را

 جوشید خونِ سر، که دهد غسل پیکرش

پوشاند بوریا کفن آفتاب را

بادی وزید و ریخت به هم بر سرِ سنان

گیسوی سرخ و پرشکن آفتاب را

خاکسترِ تنور، سرش را به بر گرفت

بوسید خیزران دهن آفتاب را

***

بودند از حرامِ خدا پُر حرامیان

خفاش نشنود سخن آفتاب را

روز عاشورا، محرم 1392


زخم کاری

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۷ ق.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر

زبان حال حضرت رقیه (س):

نمی رساندی اگر روی گونه ام لب را

چگونه تا به سحر می رساندم امشب را

بخوان تو حرف دلم را ز چشم های ترم ...

ادا نمی کنم اینگونه حق مطلب را

به رسم خانه بخوان آیه ای ز الرحمن

اگرچه خسته ی راهی ... همین یک امشب را

نه اینکه خواب ندارم ... به یاد زخم لبت

شمرده ام ز سر شب هزار کوکب را

خبر دهم ز دلم یا ز زخم های تنم

تو خود بگو برود از تنم برون تب را

پدر ... پدر ... تو مرا هم ببر ... ببر ... با خود

که خسته کرده ام از خویش عمه زینب را

به عمه کرده لبم اقتدا و می بوسم

رگ گلوی تو و زخم کاری لب را

                                                            شب شام غریبام محرم 1391


جسم نیمه جان

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۱ ق.ظ | احمد جاودان | ۱ نظر

از زبان سه ساله ی اباعبدالله (ع):

اگرچه دختر تو جسم نیمه جان دارد

هنوز پای پر از زخم او توان دارد

خوش آمدی قدمت روی چشم من اما ...

تن تو جای به بال فرشتگان دارد

شد آب در سفر شام تیره‌گون جگرم

ز بسکه ناقه ی بی محملم تکان دارد

پدر ... پدر ... چه ... چه ... بر ... سر ... سر تو آوردند

ببخش دختر، اگر لکنت زبان دارد ...

پدر چه زخم عمیقی ست روی پیشانیت

پدر چرا لب تو بوی خیزران دارد

آهای مردم شام! این هم او که می گفتم

پدر به اینهمه خوبی کجا جهان دارد؟

نیامده به کجا می روی مرو که هنوز ...

برای بوسه لب خشک من توان دارد                              

شب 12 محرم 1391


جای خودش

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۰ ق.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


نمانده جان به تن خسته، تاب جای خودش

غریبی و عطش و التهاب جای خودش

برای اینهمه لشکر یل حسن کافی ست

ابهت پسر بوتراب جای خودش

به گاهواره ی دستش در انتظار جواب ...

که تیر حرمله آمد ... جواب جای خودش

از آسمان و زمینش شراره می بارد

حریق خیمه جدا ... آفتاب جای خودش

میان این همه لب تشنگی در این برهوت

ز سایه هم اثری نیست ... آب جای خودش

نمانده در حرمش مرد محرمی دیگر ...

که دست عمه بگیرد ... رکاب جای خودش

به دشت شام غریبان نوحه خوانی هاست ...

سکینه با تن لرزان ... رباب جای خودش

ز بزم غم چه بخوانم دگر؟ زبانم لال

ز خیزران چه بگویم ...  شراب جای خودش

***

رقیه و سر بابا ... سکوت طوفانی ...

که رفته کنج خرابه به خواب جای خودش                           

 

 

                                                                         شب شام غریبان محرم 1391


بی آب و تاب

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۵ ب.ظ | احمد جاودان | ۱ نظر


تابی به جان و آب ندارد یارای آب و تاب ندارد

سقا کنار ساحل دریا اما به مشک آب ندارد

بر راه، چشمِ فاطمه مانده،  سقا کنارِ علقمه مانده

بر روی خاک خفته ولی بر چشمان بسته خواب ندارد

بی پرده چنگ می زند اصغر بر تار موی و سینه ی مادر

شوری به خیمه های حسینی چون نغمه ی رباب ندارد

بر روی دست غنچه ی خود را آورد باغبان به تماشا

آمد به خویش و دید که دیگر از غنچه جز گلاب ندارد

آب از سرش گذشته ولی او سرگشته است بین بیابان

دنبال آب می دود اما صحرا به جز سراب ندارد

زینب میان نیزه و خنجر دنبال پاره ایست ز پیکر

سهمی ز خوان خون برادر جز یک دل کباب ندارد

« این کشته فتاده به هامون وین صید دست و پا زده در خون »

بر خاک کربلا کفنی جز خوناب و آفتاب ندارد

بهار 87