بی آب و تاب
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۵ ب.ظ |
احمد جاودان |
۱ نظر
تابی به جان و آب ندارد یارای آب و تاب ندارد
سقا کنار ساحل دریا اما به مشک آب ندارد
بر راه، چشمِ فاطمه مانده، سقا کنارِ علقمه مانده
بر روی خاک خفته ولی بر چشمان بسته خواب ندارد
بی پرده چنگ می زند اصغر بر تار موی و سینه ی مادر
شوری به خیمه های حسینی چون نغمه ی رباب ندارد
بر روی دست غنچه ی خود را آورد باغبان به تماشا
آمد به خویش و دید که دیگر از غنچه جز گلاب ندارد
آب از سرش گذشته ولی او سرگشته است بین بیابان
دنبال آب می دود اما صحرا به جز سراب ندارد
زینب میان نیزه و خنجر دنبال پاره ایست ز پیکر
سهمی ز خوان خون برادر جز یک دل کباب ندارد
« این کشته فتاده به هامون وین صید دست و پا زده در خون »
بر خاک کربلا کفنی جز خوناب و آفتاب ندارد
بهار 87
- ۹۲/۰۸/۱۶
فقط من زیاد از قافیه سر در نیاوردم نمی فهمم !
اگر می شود یک توضیح مختصری در مورد این بدهید که خیلی ممنون می شوم!
خیلی ممنون.