دشت می بلعید کم کم پیکر خورشید را
بر فراز نیزه می دیدم سر خورشید را
(سعید بیابانکی)
صلی الله علیک یا اباعبدالله:
خورشید تا گَزید تن آفتاب را
شلّاق زد عطش، بدن آفتاب را
ماه ایستاده ... مویه کنان ... می کند نگاه ...
با تیغ، جنگ تن به تن آفتاب را
ابلیس می بُرید نگینِ عزیزِ دهر
می بُرد گرگ، پیرهن آفتاب را
جوشید خونِ سر، که دهد غسل پیکرش
پوشاند بوریا کفن آفتاب را
بادی وزید و ریخت به هم بر سرِ سنان
گیسوی سرخ و پرشکن آفتاب را
خاکسترِ تنور، سرش را به بر گرفت
بوسید خیزران دهن آفتاب را
***
بودند از حرامِ خدا پُر حرامیان
خفاش نشنود سخن آفتاب را
روز عاشورا، محرم 1392