با خلق که مشکلی ندارد دل من
دریاست ... که ساحلی ندارد دل من
گفتی چه دل پاک و زلالی داری ...
تقدیم تو قابلی ندارد دل من
زمستان 87
با خلق که مشکلی ندارد دل من
دریاست ... که ساحلی ندارد دل من
گفتی چه دل پاک و زلالی داری ...
تقدیم تو قابلی ندارد دل من
زمستان 87
با الهام از جلیل صفربیگی:
عمری ست به دنبال سروری دیگر
هر روز شکسته ام غروری دیگر
گفتی که نصیحتت کنم ... پس بشنو :
من کور عصاکشم، تو کوری دیگر
زمستان 87
از قدیمی ها:
وقتی که مرا به چاه می اندازی
خون از دل من به راه می اندازی
من دست دراز می کنم ... می افتم ...
اما تو فقط نگاه می اندازی ...
یا علی ابن موسی الرضا (ع):
سرخوش شد و پر کشید تا چشمانت
از خویش رمید و رفـت با چـشمانت
پرسید ز خود هزار بار آن آهو ...
شد از چه اسـیـر ؟ دام یا چشمانت ؟
هم فرصت گفتگو برایم نگذاشت
هم مهلت پرس و جو برایم نگذاشت
رفت و جلوی چشم در و همسایه ...
یک ذره هم آبرو برایم نگذاشت
با بوق سگ از مغازه بر می گردد
بابا که ز کار تازه بر می گردد
سرزنده اگرچه می رود کله ی صبح
تا آخر شب جنازه بر می گردد