یا صاحب الزمان (عج):
شب، طفل سپاه ره نوردان شماست
حتی خود ماه هم ز مردان شماست
قانون طبیعت جهان سیری چند؟!
خورشید هم آفتاب گردان شماست
یا صاحب الزمان (عج):
شب، طفل سپاه ره نوردان شماست
حتی خود ماه هم ز مردان شماست
قانون طبیعت جهان سیری چند؟!
خورشید هم آفتاب گردان شماست
شکایتی از خودمان:
هر جمعه ز هجر ناخوشیم آقا جان!
تا ظهر کنار بالشیم آقا جان!
عمری ست به جای انتظار فرجت
قلیان دو سیب می کشیم آقا جان!
دارد غم دائمی از آغاز دلم
بوده ست همیشه دردسر ساز دلم
ای دوست بیا و دور ما کم بپلک
تا کار نداده دست من باز دلم
برای غربت مولا علی (ع):
آن مرد که عرش بود بر شانه ی او
افتاد به چنگ شعله پروانه ی او
دیروز که می کَند در خیبر را ...
امروز که می سوخت در خانه ی او ...
از این دل سنگی که شدم بیزارم
بی پرده بگویم از خودم بیزارم
یک سال دگر هم به تو نزدیک شدم ...
ای مرگ من از تولدم بیزارم!
***
یک رباعی اجتماعی:
از هفته ی پیش مردنی تر شده ام
دنیازده تر شدم دنی تر شده ام
در همهمه های شهر سربی افسوس!
من از همه آدم آهنی تر شده ام
***
و :
سرمست ز بوی عطر باران بودم
آنروز که زیر چتر باران بودم
من پیش تو ... چکه چکه رگبار شدم
من پیش تو ... قطره قطره باران بودم