چشم ها را تا گشودی تلخ شد بادام ها
لال شد با دیدن تو لام ها تا کام ها
در میان کوچه می افتی به آرامی به راه
تشت رسوایی می افتد هر قدم از بام ها
با دو چشم شیرگیرت وارد جنگل شدی
رعشه ای انداختی در گور بر بهرام ها
چاک می گردد هر آن جایی که پا را می نهی
گام هایت می نشاند لرزه بر اندام ها
کهنه کاران را نباشد زهره ی پیکار تو
در مصاف تو گلاویزند با خود خام ها
مادیان ابلق من ! یال افشانی مکن
این چنین رم می کنند از شیهه هایت رام ها
از کمین بیرون بیا آرام و پنهانی ببین
بر زمین چشم کمانداران و دست دام ها
تابستان 88
- ۹۲/۰۸/۳۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.