از قدیمی ها:
وقتی که مرا به چاه می اندازی
خون از دل من به راه می اندازی
من دست دراز می کنم ... می افتم ...
اما تو فقط نگاه می اندازی ...
از قدیمی ها:
وقتی که مرا به چاه می اندازی
خون از دل من به راه می اندازی
من دست دراز می کنم ... می افتم ...
اما تو فقط نگاه می اندازی ...
یا علی ابن موسی الرضا (ع):
سرخوش شد و پر کشید تا چشمانت
از خویش رمید و رفـت با چـشمانت
پرسید ز خود هزار بار آن آهو ...
شد از چه اسـیـر ؟ دام یا چشمانت ؟
هم فرصت گفتگو برایم نگذاشت
هم مهلت پرس و جو برایم نگذاشت
رفت و جلوی چشم در و همسایه ...
یک ذره هم آبرو برایم نگذاشت
با بوق سگ از مغازه بر می گردد
بابا که ز کار تازه بر می گردد
سرزنده اگرچه می رود کله ی صبح
تا آخر شب جنازه بر می گردد
رفت و پس از او خیال من تخت نشد
دل راحت از این زندگی سخت نشد
تسکین دلم دروغ خوشرنگی بود
با آنکه ز من برید خوشبخت نشد
هرچند به دل گذاشتی حسرت را
با آنکه نگه نداشتی حرمت را
من باز در آرزوی بازآمدنت ...
صد بار عقب کشیده ام ساعت را
یک شاخه گل از بهار دستت باشد
یا هدیه ی بی شمار دستت باشد
این بار دگر نیاوری کم پیشش ...
ای مرد! حساب کار دستت باشد
عطر تن تو که در هوا پیچیده
چون پیچک عشق دور ما پیچیده
ابروی تو تیز و چشم هایت بیمار ...
یک اخم تو نسخه ی مرا پیچیده
به مناسبت شهادت حضرت رقیه ی (س):
اگرچه دختر تو جسم نیمه جان دارد
هنوز پای پر از زخم او توان دارد
خوش آمدی قدمت روی چشم من اما ...
تن تو جای به بال فرشتگان دارد
شد آب در سفر شام تیرهگون جگرم
ز بسکه ناقه ی بی محملم تکان دارد
پدر ... پدر ... چه ... چه ... بر ... سر ... سر تو آوردند
ببخش دختر، اگر لکنت زبان دارد ...
پدر چه زخم عمیقی ست روی پیشانیت
پدر چرا لب تو بوی خیزران دارد
آهای مردم شام! این هم او که می گفتم
پدر به اینهمه خوبی کجا جهان دارد؟
نیامده به کجا می روی مرو که هنوز ...
برای بوسه لب خشک من توان دارد
شب 12 محرم 1391