سلوک تاک

وبلاگ شعر و ادب

سلوک تاک

وبلاگ شعر و ادب

درود
« تاک را ببین که چون گردباد به خود می پیچد و مستانه اوج می گیرد ...
و من چون تاک، سلوکم تویی، هرچند بسیار پیچ و تاب دارم »

در این وبلاگ به نشر و اشتراک گذاری تجربیاتم
در زمینه ی شعر و ادبیات
و خصوصاً در زمینه ی رباعی خواهم پرداخت
امید که رضایت دوستان را برآورم

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۱/۲۹
    دل

۲۲ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

جسم نیمه جان

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۱ ق.ظ | احمد جاودان | ۱ نظر

از زبان سه ساله ی اباعبدالله (ع):

اگرچه دختر تو جسم نیمه جان دارد

هنوز پای پر از زخم او توان دارد

خوش آمدی قدمت روی چشم من اما ...

تن تو جای به بال فرشتگان دارد

شد آب در سفر شام تیره‌گون جگرم

ز بسکه ناقه ی بی محملم تکان دارد

پدر ... پدر ... چه ... چه ... بر ... سر ... سر تو آوردند

ببخش دختر، اگر لکنت زبان دارد ...

پدر چه زخم عمیقی ست روی پیشانیت

پدر چرا لب تو بوی خیزران دارد

آهای مردم شام! این هم او که می گفتم

پدر به اینهمه خوبی کجا جهان دارد؟

نیامده به کجا می روی مرو که هنوز ...

برای بوسه لب خشک من توان دارد                              

شب 12 محرم 1391


جای خودش

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۰ ق.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


نمانده جان به تن خسته، تاب جای خودش

غریبی و عطش و التهاب جای خودش

برای اینهمه لشکر یل حسن کافی ست

ابهت پسر بوتراب جای خودش

به گاهواره ی دستش در انتظار جواب ...

که تیر حرمله آمد ... جواب جای خودش

از آسمان و زمینش شراره می بارد

حریق خیمه جدا ... آفتاب جای خودش

میان این همه لب تشنگی در این برهوت

ز سایه هم اثری نیست ... آب جای خودش

نمانده در حرمش مرد محرمی دیگر ...

که دست عمه بگیرد ... رکاب جای خودش

به دشت شام غریبان نوحه خوانی هاست ...

سکینه با تن لرزان ... رباب جای خودش

ز بزم غم چه بخوانم دگر؟ زبانم لال

ز خیزران چه بگویم ...  شراب جای خودش

***

رقیه و سر بابا ... سکوت طوفانی ...

که رفته کنج خرابه به خواب جای خودش                           

 

 

                                                                         شب شام غریبان محرم 1391


بی آب و تاب

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۵ ب.ظ | احمد جاودان | ۱ نظر


تابی به جان و آب ندارد یارای آب و تاب ندارد

سقا کنار ساحل دریا اما به مشک آب ندارد

بر راه، چشمِ فاطمه مانده،  سقا کنارِ علقمه مانده

بر روی خاک خفته ولی بر چشمان بسته خواب ندارد

بی پرده چنگ می زند اصغر بر تار موی و سینه ی مادر

شوری به خیمه های حسینی چون نغمه ی رباب ندارد

بر روی دست غنچه ی خود را آورد باغبان به تماشا

آمد به خویش و دید که دیگر از غنچه جز گلاب ندارد

آب از سرش گذشته ولی او سرگشته است بین بیابان

دنبال آب می دود اما صحرا به جز سراب ندارد

زینب میان نیزه و خنجر دنبال پاره ایست ز پیکر

سهمی ز خوان خون برادر جز یک دل کباب ندارد

« این کشته فتاده به هامون وین صید دست و پا زده در خون »

بر خاک کربلا کفنی جز خوناب و آفتاب ندارد

بهار 87


سرفراز

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۱۵ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


تقدیم به علمدار باوفای کربلا:

آوای کودکان حرم تا فلک پُر است

در خیمه ها طنین «عموجان کمک» پر است

سویی امان دشمن و سوی دگر فرات

ای سرفراز! دشت بلا از محک پر است

پا در رکاب بردی و دلشوره چیره شد

لب ها ز «اِن یکاد» و «الهُ معک» پر است

 این ها کویر روی کویرند ... خود ببین   

ای تشنه تر ز دشت، لبت از ترک پر است

می خواستی در آب ببینی حسین را ...

این شد که دست گرمت از آب خنک پر است

صد زخم روی پیکر و صد زخم روی دل

حالا که آب ریخت ... تمام از نمک پر است

افتادی و چه عطر خوشی آمد از جنان

از اشک چشم وارث باغ فدک پر است

یک بار گفتی و همه جا هست ... تا ابد،

... در گوش ها صدای «برادر کمک» پر است


ضربت تمام

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۳ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


تقدیم به خاک پای سلطان نجف :

شروع می کند از نو قلم به نام شما

مگر که بهره بگیرد دمی ز وام شما

چگونه اسم شما را بَرَم که وا مانده ست ...

قلم میان ترازوی عین و لام شما

فصاحت از کلمات شما به وجد آمد

بلاغت از نفس افتاد در کلام شما

و مصرعی که پر از نقطه ریزه خوار شده ست

و مصرعی که الف دارد از قیام شما

چنان مقابل خالق به خاک می افتید

که غبطه می خورد افلاک بر مقام شما

چنان رئوف که مثل پدر یتیمان را ...

چنان مهیب که لرزد زمین ز گام شما

و اوج تیغ شما را دگر که می فهمد

به جز کسی که خورد ضربت تمام شما

که رنگ می پرد از چهره ی اجل وقتی

که ذوالفقار برون آید از نیام شما

***

و اسم کوچک من لایق تخلص نیست

سکوت می کنم اینک به احترام شما


زمستان 88

بهانه 2

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۸ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


همان هستی که می بینم همین هستم که می بینی

دمی داغی دمی سردی دلم یک کاسه ی چینی ...

هزاران قصه می بافی برایم تا که برخیزی

هزاران حیله می چینم برایت تا که بنشینی

بیا امشب خوشی ها پر شود جای کدورت ها

برای آشتی آورده ام یک جعبه شیرینی

به دور میز با یک شمع ... اوضاع خوب ، جَو آرام ...

نمی دانم چرا اینقدر نا آرام و غمگینی

برایم رفته ای چایی بریزی تازه دم اما ؛

شبیه شوکران است این که آوردی تو در سینی

به چشمت می شوم خیره به چشمم چشم می دوزی

همان هستی که می بینم همین هستم که می بینی


خرداد 87


دو راهی

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۵ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


مرا دزدانه می پایی به من زل می زنی گاهی

بگو - دیوانه ام کردی ! - تو از جانم چه می خواهی

تو و من پیش هم هستیم اما دور دور از هم

تو عکس ماه در تالاب من مانند یک ماهی

شبیه بچه آهویی به سوی برکه می آیی

مواظب باش در آنجا کمین کرده ست تمساحی

(دلم دارد عجب پیمانه ی صبری خداوندا

دریغ از قطره ی اشکی دریغ از جرعه ی آهی)

برایم از درخت شب سبد پر کردی از کوکب

نمی دانستم ای خورشید صورت اینقدر ماهی

چرا روی لبت لبخند و بر ابروی تو اخم است

چرا می خوانی ام با چشم اگر من را نمی خواهی

اگر در جاده ی این عشق همراه دلم هستی

ببند که ای یار بارت را که امشب می شوم راهی


تابستان 87


یادبود تلخ!

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۳ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


در پای چکمه های غرور تو له شدم

چون برگ در مسیر عبور تو له شدم

من آن گل بنفشه ی از یاد رفته ام

لای کتاب های قطور تو له شدم

مهمان هر شب دلم! ای یادبود تلخ!

هر روز پا به پای مرور تو له شدم

در زیر بار فکر جدایی هر آینه

بودم اگر چه سنگ صبور تو ... له شدم

آن ماهی غریبه ی دریایی ام ولی

در حجم تَنگ تُنگ بلور تو له شدم

امّید داشتم بکشی دست بر سرم

افسوس! زیر پای غرور تو له شدم



خوشه ی افشرده

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۹ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر

 

بغض فروخورده ام چگونه نگریم؟

غنچه ی پژمرده ام چگونه نگریم؟

(فاضل نظری)


*** 


دیده ی آزرده ام چگونه نگریم

زخم نمک خورده ام چگونه نگریم

زانکه به کس دل نداده بود ... من از شوق ...

... حال که دل برده ام چگونه نگریم

ساده شکستی و با تو بغض گلوگیر!

من که کم آورده ام چگونه نگریم

جای دارد آنکه خون بریزد از این چشم

خنجر در گُرده ام ... چگونه نگریم

بین پنجه ی غمت ای هر نفست مست

خوشه افشرده ام چگونه نگریم

داغ عزیزی ست بر دلم ... مکنم منع

بر بدن مرده ام چگونه نگریم


تابستان 92


برای شما

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۳ ب.ظ | احمد جاودان | ۰ نظر


تقدیم به پیشگاه امام هشتم (ع) :

سر پناه من است بی تردید چتر مژگان چشم های شما

می نهم سر - اگر اجازه دهید - عاشقانه به زیر پای شما

همه شب ماه می خورد حسرت، که چرا در حرم ندارد راه

روز ها مهر کم ز فانوسی ست، پیش آن گنبد طلای شما

با دلی پر ز شور آمده ام، که من از راه دور آمده ام

من به عشق شما شدم عازم، من سفر کرده ام برای شما

چِقَدَر خوب و آشنا هستید، که شما حضرت رضا هستید

کمکم می کنید آقا جان! که رضایم شود رضای شما ؟

نشدم حیف! مثل آهویی که شما ضامنم شوید ولی ؛

کاش می شد کبوتری باشم، بین آن صحن باصفای شما

دوست دارم کنارتان باشم، تا که من جان نثارتان باشم

هر چه دارم هر آنچه من هستم، هیچ باشد ولی فدای شما ...


21 رمضان 88